آن یار که از باغ رخش لاله نچیدم
از دست نوازشگر او مهر ندیدم
عمریست خریدار غمش گشتم وهیهات
یک دم به لب چشمه ی نوشش نچمیدم
گفتند که دام است مرو در خم زلفش
رفتیم وصد افسوس نصیحت نشنیدیم
دیشب من سرگشته به همراه خیالش
برلوح دلم نقشی از آن ماه کشیدیم
از مهر رخش نو ر نتاباند چوبر ما
در شام غمش مانده،به صبحی نرسیدیم
درزیر قبا چهره نهان کرده ویکسر
از دیر گذر کرده به میخانه خزیدیم
چکیده ای از دل